کتاب «بینوایان» درباره ژان والژان، مردی میانسال و فقیر است که سالهای زیادی را در زندان سپری کرده و حالا بدون هیچ دارایی و شغل و خانهای، باید روزگارش را بگذراند. در همین دوران است که با کشیشی دلسوز و مهربان آشنا میشود که تاثیر زیادی بر شخصیت او و زندگیاش میگذارد. او به مرور اوضاعش روبراه میشود و سرپرستی دخترکی (کوزت) را به عهده میگیرد که پدر و مادری ندارد. از طرفی، او به خاطر فرار از زندان و سرقت جزئی دیگری که پیشتر انجام داده، تحت تعقیب یک بازرس سمج است که قصد دارد هرطور شده ژان والژان را به زندان برگرداند. کتاب ماجرای اتفاقهای مختلفی است که برای او و کوزت پیش میآید و زندگی این دو را تحت تاثیر قرار میدهد.